نبض زندگی ما ، پارسانبض زندگی ما ، پارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

پارسا قشنگترین هدیه خدا

یک شب دلنشین و زیبا

سلااااااااااااااااااااااااام یکی از شبهای بهاری که بابایی تا دیر وقت سر کار بود..... دلم خییییییییلی گرفته بود...هر کاری هم می کردم تا حالم خوب بشه فایده ای نداشت تا اینکه بابایی ساعت 10 شب از سرکار اومد خونه وقتی دید که دلم گرفته ست پیشنهاد داد تا شاممون رو بگیریم و بریم بیرون منم از خدا خواسسسسسسسسته فوری بساط شاممون که اتفاقاً آش هم بود رو جمع کردم و رفتیم سمت تکیه پهنه کلا (به پیشنهاد مامان دل گرفته) هوا هم سرد بود و هم بهاری آخه اوایل بهار یعنی 16 فروردین بود به محض رسیدن به محل مورد نظر.... چون از گرسنگی داشتیم هلاک می شدیم فوری توی ماشین نشستیم و آش داغ ر...
23 ارديبهشت 1392

سیزده بدر

بالاخره با 1 ماه تاخیر به پست سیزده بدر رسیدیم برای سیزده بدر تصمیم گرفته بودیم تا همه با هم خونه مامان صدیق و پدر جون جمع بشیم برای همین صبح رفتیم اونجا...همه اومده بودند فقط جای خاله جون اینا خالی بود چون اونها برای اینکه به ترافیک آخرین روز تعطیلات بر نخورن روز قبل به تهران برگشته بودند... به محض ورود ، پارسا همون تو حیاط شروع به بازی با بچه ها کرد و اصلاً توی اتاق نیومد بفرمایید ادامه مطلب تا با عکس براتون توضیح بدم: اینجا حیاط خونه مامان صدیق هست و پارسا عسلی داره میره دوچرخه بازی ******************************* اینجا دیگه از دوچرخه بازی خسته ش...
21 ارديبهشت 1392

گشت و گذار نوروزی (3)

با ادامه خاطرات نوروزی برگشتیم.... عصر روز یازدهم عید رفتیم سنگده...غروب عمه جون اینا هم اومده بودند...پارسا از دیدن محمد مهدی و امیر رضا داشت بال در میاورد شام رو خونه عمو جون شعیب خوردیم و بعد برگشتیم خونه خودمون...اون شب بچه ها تا ساعت 2:30 شب بیدار بودند و بازی کردند انقددددددددددر بهشون خوش گذشت که نگو و نپرس.... آخر شب ساعت 2:3٠  به زور بردیمشون توی رختخواب ... پارسا ازم خواست تا براش لالایی بخونم...منم شروع به خوندن کردم که دیدم یه جوری داره با من همخونی می کنه که یعنی من عمراً خواب ندارم خلاصه با هر مصیبتی بود خوابیدن ***************************...
18 ارديبهشت 1392

گشت و گذار نوروزی (2)

سلام...... سلام ......سلام سلام به روی ماه دوستای مهربونمون که در نبود ما جویای احوالمون بودند آخیییییییییییییییییش اینترنت...نی نی وبلاگ ... دوستامون بالاخره بعد از 10 روز بی نتی دوباره تونستیم به این خونه مجازی برگردیم...راستش شارژ اینترنتمون یهویی تموم شد...تا اینکه امروز همسری رفت و دوباره برامون شارژش کرد نمی دونید چققققققققققققدر دلمون براتون تنگ شده بود سر فرصت میایم به همتون سر میزنیم   *************************** توی این روزهای بهاری اردیبشت ماه کار هر روز من و پارسا بازار رفتن و پارک رفتنه...آخه مگه میشه توی این روزهای به این بلندی و هوای به این خوبی توی خونه نشست ...
17 ارديبهشت 1392

گشت و گذار نوروزی (1)

سلام خدمت همه دوستان خوب و با صفا ما دوباره اومدیم تا بقیه خاطرات نوروزی مون رو توی این دفتر خاطرات ثبت کنیم...می دونیم که دیگه دیر شده ولی مهم اینه که برامون یادگاری بمونه و بعد ها بدونیم چه ها کردیم و کجاها رفتیم اول فروردین: اون روز به عید دیدنی رفتن خونه عمه جون ها و عمو جون گذشت و خیلی هم بهمون خوش گذشت مخصوصاً به پارسا   **************************** دوم فروردین: صبح روز دوم به همراه دایی جون محمد اینا رفتیم سنگده( روستای ییلاقی و با صفا ) چون همه با هم توی یک ماشین بودیم به پارسا خیلی خیلی خوش گذشت و کیف کرد قبل از ظهر رسیدیم سنگده و نهار رو روبرا...
4 ارديبهشت 1392
1